وبگاه “و بالنجم هم یهتدون” نوشت: در آن دورهای دور…من عارفی را میشناسم که در کنار مزارش زمان ایستاده است… آنجا که “بیماران و درماندگان” نامه مینویسند برایش … فرشتگان بالای آن دهکدهٔ کوچک بالهایشان را گسترده اند.. و نگاه آرام و زندگی مسیح وارش ترا آرامشی ابدی میدهد … “گر به میخانه روم بار [&hellip

وبگاه “و بالنجم هم یهتدون” نوشت:
که در کنار مزارش زمان ایستاده است…
آنجا که “بیماران و درماندگان”
نامه مینویسند برایش …
فرشتگان بالای آن دهکدهٔ کوچک بالهایشان را گسترده اند..
و نگاه آرام و زندگی مسیح وارش ترا آرامشی ابدی میدهد …
“گر به میخانه روم بار دگر….به جز از صحبت ساقی نکنم کار دگر”
حاجی جان …
از زمانی که با نذر و نیاز مادر به دنیا آمدی و چراغ روشنی خانه شدی، از عشق به مادر، از اصرارت به نماز اول وقت، از حساسیت به بیت المال مردم، از تحمل سختیها در والفجر ۸، از تاولهای شیمیایی در بدنت، از خوردن تهمانده غذای بسیجیانت، از نمازها و نیازهای شب هنگامت،از دیدن مولا حیدر قبل از عملیات کربلای ۵ و پرچمی که به دست تو داد تا در کنار دژ بکوبی ، از خط شکنی تو دلبرم تا قلب خط سوم عراق، از درد زخمهای ترکشها که نتونستی به مادر بگویی، از لحظاتی که گفتی خود و برادرت حسین پاداشتان را خواهید گرفت، از لحظه افتادنت و ماندنت پای دژ دشمن و گذر یارانت در تاریکی شب بر جسم مطهرت, از وصیت نامهات که گفتی که از خدا حتی برای آن سرباز عراقی قاتلت شفاعت خواهی طلبید….و از زمانی که به خواب پدر آمدی و آب ظرفی را دم در خانه خالی کردی و گفتی” ببین بابا از این دنیا من چیزی با خود نبردم”

حاجی میبینی که من همه جا همراهت بودم..و عکس ترا در اول کوچههای دلم آویزان کرده ام…کوچههایی که رد پای همه شما را در آن هنوز به یادگار مانده است…
سلام بر تو حاج علی عزیزم… روزی که به دنیا آمدی، روز شهادتت و روزی که شفاعتگر بندگان خدا خواهی بود انشاالله…
پی نوشت :دل نوشته یک دلداده سردار شهید حاج علی محمدی از اروپا